کاکتوس

کاکتوس را فقط کاکتوس شناسان می شناسند.

کاکتوس

کاکتوس را فقط کاکتوس شناسان می شناسند.

آخرین مطالب
  • ۹۴/۰۴/۲۴
    تو
نویسندگان

۱۰ مطلب در مرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

بی عاری

امروز دوباره خودم را به بی عاری زدم.

اصلا بنا نیست چند روز آینده اتفاقی بیفتد. اتفاقی که باید پیش از این می افتاد و نیفتاد.

حالا نیفتاد ... نه ... بی عاری هم حدی دارد

من خودم را این کودک بزرگ نما با این درون پر از احساس...

نیاز به یاری تو دارم ...

 خدای من

یوسف

میدانی ... عجیب گیر توام...

می گویند از دل برود هر آنچه کز دیده برفت

تو رفته ای و انگار نرفته ای

نشسته ای کنارم و لحظه لحظه با منی

رنجم می دهی "یوسف" برو من کلافی ندارم تا خریدارت شوم

کلافم در هجوم طوفان نامردان به غارت رفت

"یوسف" من بی کلاف چگونه به بازار "یوسف فروشان" قدم بگذارم

من "زلیخا" نیستم

"زلیخا" از جان خریدارت شد و تو را در عوض رسوایی به او دادند

یکبار آبروی ریخته "زلیخا " را خریدی

و امروز

"یوسف " من آبروی مرا قبل از ریختن خریدار باش

مرا با همین حال و بی تحفه پذیرا باش

بگذار دست "خدا"ی من و تو را به رخ عالم بکشم

یا محبتت را بردار و از "مصر"من

بازگرد به "کنعان"

من تاب جنون ندارم

ماه عسل و ماجراهایش


http://s5.picofile.com/file/8135957226/123.jpg

یک وقتهایی هست فقط نگاه میکنی و فکر نمیکنی ...
مثل ماه مبارک رمضان و دم افطار و "ماه عسل ".
جلوی تلویزیون ، رنگ پریده ، چشمان نیمه باز و دهان کاملا باز.
خون به مغزت نمیرسد و جذب برنامه شده ای و خودت نمیدانی چرا؟
هر روز بیننده بیشتر از قبل . یعنی نزدیک تلویزیونی و رو که برمیگردانی همه خانواده پشت سرت ردیف شده اند و فقط نگاه میکنند. فکرش را بکنید ، حتی صدای نفسهایشان را هم نشنیده ای. از دوحال خارج نیست یا اثر روزه است و یا برنامه جذبشان کرده... و با شناختی که من از خانواده دارم حالت دوم است وگرنه حال هم که نداشته باشند ، جذب نشده باشند حتما باید شبکه تغییر کند.
از" احسان علیخانی" و "ماه عسل" و همه عواملش باید قدردانی کرد ، چرا که در این سالها هلاک شدیم از بس به بهانه عید در شبکه های مختلف ؛ جشن گرفتند و فوتبالیست و بازیگر و خواننده دعوت کردند. انگار نه انگار در این کشور چند میلیونی (ببخشید از آنجا که آمار زاد و ولد و مرگ ومیر در لحظه دستم نیست به چند میلیون اکتفا میکنم)مردمی عادی و معمولی در شهر و دیار ما زندگی میکنند. آدمهایی که بازیگر و فوتبالیست و خواننده نیستند . و  این آدم های دیده نشده داستان ها و ماجراهایی دارند منحصر به فرد و مختص خودشان.
مثل زندگی یک هفته ای در قعر چاه... مثل "عمو حسن جانباز" که شاید هر کسی او را نشناسد...بگذارید نگویم ... دلم عجیب برای "عمو حسن"تنگ شده و دوست دارم به دیدنش بروم. مثل "رضا" که به دنبال پدرو مادرش میگردد و مثل مادری که 27 سال است آرزوی دیدن مزار پسرش را دارد.
اما "ماه عسل" با جوانهای پر کار و خستگی ناپذیرش کاری کرده کارستان.
میدانید چرا؟
این از روحیه پر جنب و جوش و خلاق یک جوان بر می آید و بس. یک جوان مثل "احسان علیخانی" که به دنبال کپی و کلیشه نیست. برنامه و وقت و سرمایه و همه چیز را به کار میگیرد تا مفید باشد . باور کنید اگر همه آنها که کاری در دست دارند با هر عنوان و جایگاهی در هر مکانی و شغلی اگر به دنبال کار نو باشند و تن پروری را کنار بگذارند ؛ ایران ما ایران آباد و پیشرفته تری خواهد بود.
از آنجایی که ممکن است یک عده پیدا بشوند و یقه مرا بگیرند که " حالا این آقا احسان چه گلی به سر ما زده " که صد البته باید بگویم: "خوب پیدایشان بشود . " اصلا من دلم میخواهد پیدایشان بشود تا جواب شان را بدهم.
این آقای علیخانی و همکاران جوانش کارشان را و برنامه شان را "مرکز دنیا دانسته اند" یعنی چه؟
مقام معظم رهبری در دیدار مسئولین سازمان تبلیغات اسلامی این سفارش را کردند :" در جمهوری اسلامی هر جا که قرار گرفته اید ؛ همان جا را مرکز دنیا بدایند و آگاه باشید که همه کارها به شما متوجه است"
این یعنی وظیفه شناسی و درست کار کردن... به بهترین شکل ممکن.
حالا یک عده جوان پر انرژی و با استعداد به جای پا روی جای پای بقیه گذاشتن ؛ کاری کردند کارستان... مردمی را دعوت کردند و نشان مردم دادند که مردم (یعنی ما) از آنها و حالشان غافل و بی خبریم.
روی جوان تاکید و اصرار دارم چرا که تاریخ کشور ما پر از جوانهایی است که حماسه آفریدند و تاریخ را رقم زدند. حالا بماند دولت ما خالی از جوان هاست.
 حالا ماه عسل و جوانهای ماه عسلیش دارند ذائقه مردم را از دیدن افراد تکراری و ...(نگویم بهتر است)(خواهش نکنید) به طرف دیدن خودشان برده اند...
همین
به همین سادگی
 به همین راحتی ...
البته کار خودشان را سخت کرده اند چرا که با تغییر ذائقه بیننده های سخت پسند ایرانی هر سال باید تلاش بیشتری کنند .
اما  چون به خدای متعال امیدوارند و دعای خیر مردم به دنبالشان و دیگر اینکه تجربه اندوخته دارند و خستگی نمیشناسند ، موفق یا بهتر بگویم موفق تر خواهند بود.
حالا یک عده به اسم نقد و البته ...(باز هم نگویم بهتر است) میخواهند ماه عسل نباشد و امیدوارم که باشد و هر سال ؛ حال مخاطبین پر و پا قرصش را خوب تر کند. هر چند مجری مجرد باشد و به زعم بعضی ها بی تجربه!
عید فطر یک برنامه و جشن و اختتامیه و عقد و عمو حسن و به قول هوادارن احسان علیخانی با یک "عمو عسلی اش " روز عیدت را عسل میکند و از ان جاییکه عسل قند خون را بالا می برد ؛ تازه قدرت تفکرت به کار می افتد و می فهمی چه کرده "ماه عسل".
"شنیدن کی بود مانند دیدن؟"
این ضرب المثل بارها تکرار شده و "ماه عسل" مصداق آن است . آدم هایی را با ماجراهایی نشانت میدهد تا به حال ندیده ای و وقتی هم شنیده ای با خودت فکر کرده ای ما کجا و این اتفاق کجا؟
 و "ماه عسل" همسایه ها و مردمی را که هر روز از کنار ما میگذرند را رو در رویمان قرار داده و یادمان انداخته " غافل نشویم ، از حالمان و از فردایمان و از ..."
هر داستان ماه عسل یک درس و گاه درسها داشته و خواهد داشت...
برای "ماه عسلی" ها آرزوی سربلندی ، موفقیت و عزت و سلامتی دارم. به قول مادر شهید " ایرج خرم جاه" : : "خدا دلتان را شاد کند ... "
جوانان با وجدان کاری ( آن هم از نوع بالا)
دست حق یارتان و دعای خیر ما بدرقه راهتان....
اهالی "ماه عسل"
در مرکز دنیا به یاد ما باشید و یک صندلی کوچک چوبی گوشه کنارها برایمان خالی کنید ، شاید ....

"هر ماه سالتان عسل"

زاویه دید

میتونی نگاهت عوض کنی
فقط کافی زاویه دیدت عوض کنی
به خودت بگی همه چیز خوب و قشنگه
آنوقت پاشنه دنیا به نفع تو می چرخه
امتحانش مجانی مجانیه...

بی حوصله

امروز خیلی بی حوصله ام

دلم گرفته

خیییییلی

خییییییلی

یکی هست منو درک کنه؟!

قبولی



امروز یکبار دیگه قبول شدم



هوالرزاق

1 . دیروز ماجرای "نظر علی طالقانی " برای اولین بار شنیدم و از ته دل گفتم "الله اکبر" تمام تنم یخ کرده بود. دلم برای "خدا " تنگ شد.
2 . دیروز عصر سوار یک سواری شخصی شدم . عجله داشتم . یک خانواده هم بودند . بین راه پیاده شدند . راننده کرایه اضافه از ان ها خواست . به راننده گفتم : کرایه اینقدر نیست .
گفت : کی گفته ؟
گفتم : تاکسی رانی.
گفت : من تاکسی نیستم ، شخصی ام . نرخ خودم تعیین می کنم . این قیمت مال دوران قاجاره ! من سی سال  و اندی ه اینجا زندگی می کنم ، انگار شما تازه اومدین.
گفتم : نخیر ما هم اندی سال هست اینجاییم!
پیاده که شدم ، دو تا سکه صد تومانی برگرداند .
حسم می گفت این پول را یا بینداز صندوق یا پس بده به راننده .
پسش ندادم چون حق اش نبود . اضافه هم گرفته بود.
خواستم برگردم و به او بگویم : این هم صدقه امروز من . پشیمان شدم.
خواستم از جلوی ماشین اش رد شوم ، پول ها را در یک حرکتی که انگار دست خودم نبود انداختم کف خیابان ، درست جلوی ماشین شخصی.
راننده کف و خون قاطی کرد. نگاهش نکردم و راهم را رفتم. او هم به نا راه خودش رفت .
3 . دیشب سر شام توی دلم گفتم : "خدایا " ممنونتم روزی و ندادی دست بنده هات .
4 . صبح توی خیابان سواره و پیاده ها را نگاه کردم . همه به دنبال روزی می رفتند.

با خودم حساب می کنم رزق من از دنیا چیست؟
 ایمان به وحدانیت خدا ، اسلام ، امام رضا ، سلامتی ، سواد ، خانواده ، خانه و ...
"رزاق " یعنی کسی که دائما روزی می دهد و این رزق دادن قطع ناشدنی است. دلم قرص تر شد که "خدای "من هوایم را دارد.
"یا رزاق" رزق مرا افزون کن و محرومم مگردان.
این هم وعده های "خدایی" که خلف وعده نمی کند.

«إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتینُ » 1
«یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ»2
«نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ مَعیشَتَهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا ؛ ‏3
« وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلاَّ عَلَى اللَّهِ رِزْقُها ؛
« وَ کَأَیِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ یَرْزُقُها» 5
« وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ وَ ما تُوعَدُونَ»6
«وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِی الْأَرْضِ» 7
« وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَکُونَنَّ مِنَ الصَّالِحینَ فَلَمَّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ » 8
« اسْتَنْزِلُوا الرِّزْقَ بِالصَّدَقَةِ» 9
« مِفْتَاحُ الرِّزْقِ الصَّدَقَةُ » 10

 ________________________________________
1- ذاریا /58
2- رعد/ 26
3-  زخرف / 32
4- هود / 62
5- عنکبوت / 60
6-  ذاریات / 22
7- شورى/27
8- توبه / 76-75
9- کافی / ج‏4 / ص‏10
10- کافی / ج‏4 / ص‏10

گرمی دستان خدا

نه حوصله نوشتم دارم و نه رمق خواندن.

یعنی آخر بی حوصلگی . همیشه با داستان و با کتاب آرام می گرفتم ، اما امروز هیچ چیز حوصله رفته ام را برنمی گرداند. رفتم سراغ خاطرات نباید و کاش نمی رفتم.

خدایا من به گرمی دستان تو نیاز دارم....

سر و سر من با کتاب

سرم را می کنم توی کتاب و مثلا دارم درس میخوانم...

سالهاست سر من توی کتاب جا خوش کرده.

اصلا من مرض سر توی کتاب کردن دارم.

آرتوروز گرفتم بسکه سرم را پایین نگه داشتم ، کم کم دارم به یک موجود سر به زیر تبدیل می شوم.

ماه رمضان روزهایی بیداریم ، البته با  اغمای پنجاه درصدیم ، هر چند یکبار می آیم بیرون و ماه عسل را نگاه می کنم. اینجوری کمی رفع خستگی می کنم و روحیه ام گاه با سوژه ها خوب می شود و گاه داغان داغان.

یعنی آخر درب و داغانی...

با آن آمیتاپاچان که حرصم را در اورد و با عمو حسن که غصه را کنج دلم بیدار کرد.

بماند...

صبح جمعه آزمون دادم با چه حال !

داشتم از خواب می افتادم زیر صندلی....

دو ساعت را تمام کردم و کشان کشان رفتم به سمت کانون گرم خانواده.

کولر و هوای خنک و اهل بیت که دور هم نشسته اند ، البته در سکوت.

سرم را کردم توی بالشت  به خودم قول دادم چند روزی دست از درس خواندن بردارم.

بیدار که شدم چهار ساعت گذشته بود و همه آماده رفتن به مهمانی.

اما من از گشنگی در حالت غش.

رفتم سراغ غذای خنک و مثل قحطی زده ها در یک دقیقه همه را بلعیدم.

هر کدام از اهل منزل از کنارم می گذشت ، یک نهیب که بدو ، پاشو ، آماده شو...

منم در خلسه خواب ناشی از مغز بی رمق ، تازه گرفتم...

من نمیام ! کار دارم.

رنگ رخساره ام خبر می داد و همه رفتند و من ماندم وکارهای  در لیست انتظارم.

مثلا مرتب کردن کتابخانه .

روی میزم جا برای یک ثانیه تکان نیست. کتابها را برمی دارم و می روم سراغ قفسه...

بللللله ...

نیاز به کتاب خانه تکانی اساسی دارم. 

دستی روی قفسه می کشم... عجب خاکی!

حوصله زمین ریختن و دسته بندی و کنار گذاشتن تاریخ گذشته ها و چیدن دوباره را ندارم.

پس اینجاست که باید گفت : منصرف می شویم....

ادامه دارد...



قانون شکنی

نمی دانم این دیگر چه قانونی است...

آن ها را که دوستشان نداری روزی هزار بار ببینی

و

آن را که دلتنگش هستی

هیچ گاه

باید این قانون را شکست

اگر لطفی در قانون شکنی هست ، جز این نیست