کاکتوس

کاکتوس را فقط کاکتوس شناسان می شناسند.

کاکتوس

کاکتوس را فقط کاکتوس شناسان می شناسند.

آخرین مطالب
  • ۹۴/۰۴/۲۴
    تو
نویسندگان

تولد یک کاکتوس

وقتی در گرمای تیرماه

 در یک اتاق رو به درختان چنار و مو 

متولد شدم
تیر ماه بود
وحالا 
در یک اتاق رو به دیوار های بلندتر از چنارها 

باز هم تیر ماه است.

ای رهبر آزاده

رهبر عزیزتر از جانم ما برای

شهادت

آماده ایم

احیاء مفهوم شهادت

رهبر معظم انقلاب اسلامی ایران (دامت ظله العالی): ما مواجهیم با یک حمله همه جانبه فرهنگی و اعتقادی و سیاسی اعلام نشده

لشکر فرهنگی و سیاسی دشمن با همه ابزارها حمله کرده برای سست کردن اعتقادات دینی و سیاسی ما ، تقویت نارضاییها و جذب جوانها برای مقاصد خودش.

در مقابل حمله فرهنگی و اعتقادی دشمن کارهایی دارد انجام میگیرد لکن بیش از اینها باید کار بشود.

اینکار هم به عهده دولتیها است هم مردمان مومن ، هم مسئولین رسمی و غیر رسمی

یک کار همین احیاء مفهوم شهادت و ارزش شهادت و ارزش شهید است.

تو

من از تو گلایه دارم
از تو
از خود تو
از تویی نمیتوانم از تو
به هیچ کس گلایه کنم
به هیچ کس
به تو از خود تو
گلایه میکنم...

ترک تحصیل

مهم نیست آمار ترک تحصیلی ها چقدر باشد!

بگذارید رانت خواران و اشراف زادگان نفس بکشند

مقسمین بودجه و ناظرین ثبت نام مدارس

بگذارید آمار ترک تحصیلی ها بالا برود

شما خاطرتان را مکدر نکنید

به فکر آینده دلبندانتان باشید

راستی بورسیه شده اند؟

معدلشان زیر 12 هم باشد مهم نیست

فقط قبول بشوند

البته پر واضح است که

می شود زیر ده را با یک عدد تک رقمی به دو رقمی تبدیل کرد!

به صفر کارنامه فرزندانتان دو اضافه کنید

باشد که صفر حساب های بانکیتان افزون شود

امروز جمعه نیست

امروز جمعه نیست ولی دلشکسته‌ام

                        زیرا به انتظار ظهورت نشسته‌ام

یکشنبه‌ای است تلخ ، نه یکشنبه‌ای سیاه

                        یک جمعۀ جدید خیال تو، اشک و آه

آقا، شکسته بغض قلم را غم زمین

                        بگذار تا بگویم از این قرن آهنین

از التهاب نقشۀ جغرافیای شوم

                        از مرزهای له شده در سایۀ هجوم

از برج‌ها که در تب افسانه‌ای مدرن

                        تبدیل می‌شوند به بتخانه‌‌ای مدرن

از خشم بمب‌های اتم، نقشه‌های جنگ

                        اندیشه‌های وحشی تیمورهای لنگ

از فصل خواب و وحشت کابوس‌های شوم

                        تکثیر بی‌نهایت ویروس‌های شوم

از مرگ اعتماد به دست شغادها

                        از غفلت بهار، شبیخون بادها

دارد دوباره قلب قلم تیر می‌کشد

                        تاریخ را چه تلخ به تصویر می‌کشد

حالا زمان به مرز تحجر رسیده است

                        یعنی که فصل مرگ تفکر رسیده است؟!

در هر بهار رویش پائیز را ببین

                        تکرار تلخ، یورش چنگیز را ببین

تکرار تلخ فاجعه، تهدید، انفجار

                        آیین جهل، زنده به گوری و انتحار

آقا ببین تهاجم اصحاب فیل را

                        فرعونیان خفته در امواج نیل را

در جست و جوی هیچ تب جنب و جوش را

                        تزویرهای این همه آدم فروش را

دیگر شکسته حرمت سنگین نام‌ها

                        در عصر انتقام، ترور، قتل عام‌ها

حالا بت بزرگ تبر را شکسته است

                        دروازۀ حقوق بشر را شکسته است

نمرودها دوباره خدای زمین شدند

                        بت‌ها، پیمبران دروغین دین شدند

حالا درون قصۀ مادر بزرگ‌ها

                       ‏یوسف رها شده است در آغوش گرگ‌ها

حتی قطار آدمیت واژگون شده است

                        ایثار رنگ باخته، نوعی جنون شده است

قانون ظلم در رگ تاریخ جاری است

                        دنیا هنوز در هوس برده داری است

عصر مدرن وارث مشتی ژن است و هیچ

                        اندیشه‌اش تصرف اکسیژن است و هیچ

دارد دریچه‌ها همه مسدود می‌شود

                        سر چشمۀ امید گل آلود می‌شود

ما مانده‌ایم وحسرت نانی کپک زده

                        با سیب‌های سرخ جهانی کپک زده

ما مانده‌ایم و صفحۀ شطرنج زندگی

                        با مهره‌های له شده از رنج زندگی

ما ماند‌ایم و حسر ت تفسیر انتظار

                        ما مانده‌ایم و بغض گلو گیر انتظار

ده قرن انتظار، نه، ده قرن خون دل

                        آقا چه‌ها گذشته به تو؟ مانده‌ام خجل

آقا بگو، بگو که تو از ما چه دیده‌ای؟!

                        آری بگو، بگو که چه از ما کشیده‌ای؟!

ما در یقین به سینۀ خود مهر شک زدیم

                        حتی به زخم وا شدۀ تو نمک زدیم

یک عده جیره‌خوار مدرنیسم‌ها شدیم

                        در جنگلی به نام تمدن رها شدیم

یک عده هم جدا شده از عصر آ‌هن‌اند

                        حرف از ظهور پست مدرنیسم می‌زنند

حرف از ظهور پوچی و تردید بی‌دلیل

                        مرگ حقیقت وخرد و سنت اصیل

یک عده در گرسنگی و فقر سوختند

                        ایمان به نرخ لقمۀ نانی فروختند

یک عده با یزید و معاویه ساختند

                        قرآن به روی نیزه نشاندند و باختند

یک عده از حقیقت تو دور مانده‌اند

                        در انتظار یخ زده محصور مانده‌اند

مفهوم انتظار تو را ترک کرده‌اند

                        آیا دعای عهد تو را درک کرده‌اند؟

گفتند: انتظار همان بی‌قراری است

                        تنها دعا و گریه وشب زنده‌داری است

مفهوم انتظار تو این چند واژه نیست

                        آقا خودت بیا و بگو انتظار چیست؟

این دردها حکایت و افسانه نیستند

                        تنها شکایتِ دل دیوانه نیستند

این دردها  حقیقت مسموم عالم‌اند

                        شمشیرهای آختۀ ابن ملجم‌اند

از فرقه‌ فرقه تفرقه دلخسته‌ایم ما

                        ده قرن می‌شود به تو دل بسته‌ایم ما

از هر سر جدا شده، بگذار بگذرم

                        از زخم‌های وا شده بگذار بگذرم

بگذار بگذرم که پُرم از گلایه‌ها

                        آقا بیا که خسته شدم از کنایه‌ها

امروز هم به یاد تو کم کم گذشت و رفت

                        مانند جمعه‌های پر از غم گذشت و رفت

آری گذشت و باز نگاهم تو را ندید

                        فردا دو شنبه است؟ نه ؛ یک جمعۀ جدید!

شاعر:عباس جعفری مقدم

تا تو

فقط وقتی بالا میروم

که

تو

دستانم را گرفته باشی

دستان من

در دست تو باشد

آرامم

مثل لحظه آغاز

مرا بالا ببر تا خودت

مرگ کاکتوس

سال گذشته سال مرگ کاکتوسم بود

یکی مرد و دیگری رفت و برنگشت

خدایا


خدایا

به

حسین ات

قسم

خسته

شدم

من

کم

آوردم

دیگر

...

 

پدر ماه عسل



سلام \"پدر ماه عسل\"
یادم نمی آید اولین تصویری که از شما دیدم کی و کدام برنامه بود؟
اما شما را با \"ماه عسل \"میشناسم. هر سال پای برنامه می نشستم و بعد ماه رمضان همه چیز را فراموش میکردم. گاهی داستانهای ماه عسل را به خاطر می آوردم و تمام.
امسال قصه اش با سالهای گذشته برایم فرق داشت. قصه ها عمیق تر و جدی تر بود. شاید هم من تا به امسال ماه عسل را خوب ندیده بودم.
ماه عسل 93 لحظه به لحظه برایم بزرگتر میشد. شما دیگر یک مجری مانند بقیه مجری های تلویزیونی نبودید.
شما برایم استادی شده بودید که درسهایش با دیگران فرق داشت.
برایم داستان می گفتید، اما نه از نوع داستانهای خیالی و دور از ذهن. داستانهایی از آدمهای دور و برم...
داستانهایی که به هر زبانی می آموختم ، زود فراموشم می شد و شما آنها را تا همیشه در حافظه ام حک کردید.
داستان زنی تنها در چاهی عمیق... یاد گرفتم به داشته هایم قانع باشم و طمع نکنم.
داستان مردی مهربان با سری پردرد ... که شد \"عمو حسن\" همه ایران... عمو حسنی که دلم میخواست بر سر پر دردش بوسه زنم و ...
داستان \"رضایی\" که گمشده اش پدر و مادرش بودند و من یادم آمد گم کردن یک آینه در کودکی هایم ، چندان مهم نبوده.
داستان پسرکی با دوستی در سرش ، که اگر من جای او بودم ، با خودم هم دشمن می شدم...
داستان مردی که وقف یتیمان شده بود... داستان و داستان و داستان....
ماه عسل تمام شد و من شاگردی حریص بودم در آموختن.
تا اولین جمعه بعد ماه مبارک...
مستند\" از آسمان\"
به آخرهای برنامه رسیدم ، اما در همان دقایق پایانی شما جمله ای گفتید که من تا دقیقه های زیادی گریه کردم.
جمله شما خطاب به مادر شهید بود و از رسالت شهیدش بعد از شهادت.
دلم میخواست همه \" از آسمان\" را ببینم. داستان \" شهید ایرج خرم جاه \" را دنبال کنم . تا رسیدم به \"قبیله\" و همکلاسی های خوبم را پیدا کردم.
\"پدر ماه عسل \"
امشب شب تولد شماست و بهانه ای برای خدا قوت گفتن و آرزوی طول عمر و سلامتی برایتان داشتن.
سایه تان کم نشود
با آرزوی بهترینها برایتان

فرح نگی تا فرهنگی

 

 

 

تا ته کوچه میرویم. خبری نیست . راه رفته را برمیگردیم . کم کم اهالی از منزل خارج می شوند و ما هم منزل را پیدا میکنیم . درب سفید کوچک و نیمه باز. وارد میشویم و با "سلام و خوش آمدید "خانمی با نایلونهای مشکی به دست روبرو میشویم.

کفش ها را میگذاریم داخل نایلون و بین جمعیت به دنبال جا میگردیم . دیگ حلوا وسط اتاق و خانم هایی سیاه پوش با نظم خاصی حلوا را هم میزنند تا ته نگیرد .

خانمی مسن در حال مداحی است و ذکر توسل گرفته...

بین کمد و مبل جا میگیرم و تا می آیم بنشینم ، خانمی که روی مبل نشسته کیفش را بر میدارد و می گذارد روی پایش . برنمیداشت هم اتفاقی برای کیفش نمی افتاد . به چهره اش نگاه نمیکنم . ولی حسم میگوید با یک خانم مسن مغرور طرفم .

مجلس هر دقیقه شلوغ تر میشود . زیارت عاشورا شروع میشود . زمزمه "حسین" می پیچد توی مجلس .

بیش از یک ساعت مجلس طول کشیده . نگاهم به دستهای خانم بغل دستی می افتد . ناخن های سوهان کشیده اش با جوراب رنگ پایش ، پایش را انداخته روی پای دیگرش . ساپورت مشکی پوشیده و انگشترش با نگین گرد سفید رنگ در انگشت دست چپش خودنمایی میکند . صورتش را که نگاه نکنی فکر میکنی یک خانم جوان تازه عروس است . حتی دستهایش بسیار جوان نشان میدهد . انگار تمام عمرش هیچ کاری انجام نداده .

سعی میکنم صورتش را ببینم . موهای فرش جلوی چشم و ابرویش را گرفته . خودم را میکشم جلوتر . سرم را بی ابا بلند میکنم و زل میزنم به ابروهایش . ابرهایش هشتی فرحی است!

پوست صورتش با وجود چروک طراوت دارد .

از بین همه خانم های مسنی که در عمرم دیده ام ، این یکی نوبر است . انگار همه عمر به قر و فرش رسیده و دست به سیاه و سفید نزده است . انگار نه انگار صدای "الرحمن "اش بلند شده .

مداح میخواهد با هم بلند نشویم و جلسه شلوغ نشود . مجله "نقد سینما" را باز میکنم. این اولین شماره مجله است . سر درد نمیگذارد تمرکز داشته باشم . مجله را گرد میگیرم توی دستم . میخواهیم بلند شویم ، خانم مبلمان نشین دست دراز کرد که ببینم . مجله را از دستم گرفت و پرسید : "این کجا بوده؟"

زل میزند به عکس "فرح "و قربان صدقه او میرود . با خنده میگویم :"فرح" تان را نقد کردیم .

سرش هنوز روی جلد مجله است ، می گوید :"دلتان آمد؟"

میگویم :" نقد که بد نیست. در مورد فیلمهای آن زمان نوشته."

هنوز باور نمیکند عکس آخرین عروس پهلوی روی یک مجله پس از بیش از سی سال از سرنگونی چاپ شده باشد.

می گوید :"میگذارند چاپ شود؟ از کجا خریدی؟"

آدرس روزنامه فروشی را میدهم و میگویم :"اگر میدانستم خاطرخواه دارد ، بیشتر میخریدم ."

میگوید :"چرا زودتر نشان ندادی؟"

مجله را پس میگیرم و می گویم:"زود بروید بخرید ، تمام میشود."

می گوید :" حتما میخرم."

نمیدانم مادربزرگ جوان نما میداند"نقد سینما" یعنی چه؟