کاکتوس

کاکتوس را فقط کاکتوس شناسان می شناسند.

کاکتوس

کاکتوس را فقط کاکتوس شناسان می شناسند.

آخرین مطالب
  • ۹۴/۰۴/۲۴
    تو
نویسندگان

فرح نگی تا فرهنگی

 

 

 

تا ته کوچه میرویم. خبری نیست . راه رفته را برمیگردیم . کم کم اهالی از منزل خارج می شوند و ما هم منزل را پیدا میکنیم . درب سفید کوچک و نیمه باز. وارد میشویم و با "سلام و خوش آمدید "خانمی با نایلونهای مشکی به دست روبرو میشویم.

کفش ها را میگذاریم داخل نایلون و بین جمعیت به دنبال جا میگردیم . دیگ حلوا وسط اتاق و خانم هایی سیاه پوش با نظم خاصی حلوا را هم میزنند تا ته نگیرد .

خانمی مسن در حال مداحی است و ذکر توسل گرفته...

بین کمد و مبل جا میگیرم و تا می آیم بنشینم ، خانمی که روی مبل نشسته کیفش را بر میدارد و می گذارد روی پایش . برنمیداشت هم اتفاقی برای کیفش نمی افتاد . به چهره اش نگاه نمیکنم . ولی حسم میگوید با یک خانم مسن مغرور طرفم .

مجلس هر دقیقه شلوغ تر میشود . زیارت عاشورا شروع میشود . زمزمه "حسین" می پیچد توی مجلس .

بیش از یک ساعت مجلس طول کشیده . نگاهم به دستهای خانم بغل دستی می افتد . ناخن های سوهان کشیده اش با جوراب رنگ پایش ، پایش را انداخته روی پای دیگرش . ساپورت مشکی پوشیده و انگشترش با نگین گرد سفید رنگ در انگشت دست چپش خودنمایی میکند . صورتش را که نگاه نکنی فکر میکنی یک خانم جوان تازه عروس است . حتی دستهایش بسیار جوان نشان میدهد . انگار تمام عمرش هیچ کاری انجام نداده .

سعی میکنم صورتش را ببینم . موهای فرش جلوی چشم و ابرویش را گرفته . خودم را میکشم جلوتر . سرم را بی ابا بلند میکنم و زل میزنم به ابروهایش . ابرهایش هشتی فرحی است!

پوست صورتش با وجود چروک طراوت دارد .

از بین همه خانم های مسنی که در عمرم دیده ام ، این یکی نوبر است . انگار همه عمر به قر و فرش رسیده و دست به سیاه و سفید نزده است . انگار نه انگار صدای "الرحمن "اش بلند شده .

مداح میخواهد با هم بلند نشویم و جلسه شلوغ نشود . مجله "نقد سینما" را باز میکنم. این اولین شماره مجله است . سر درد نمیگذارد تمرکز داشته باشم . مجله را گرد میگیرم توی دستم . میخواهیم بلند شویم ، خانم مبلمان نشین دست دراز کرد که ببینم . مجله را از دستم گرفت و پرسید : "این کجا بوده؟"

زل میزند به عکس "فرح "و قربان صدقه او میرود . با خنده میگویم :"فرح" تان را نقد کردیم .

سرش هنوز روی جلد مجله است ، می گوید :"دلتان آمد؟"

میگویم :" نقد که بد نیست. در مورد فیلمهای آن زمان نوشته."

هنوز باور نمیکند عکس آخرین عروس پهلوی روی یک مجله پس از بیش از سی سال از سرنگونی چاپ شده باشد.

می گوید :"میگذارند چاپ شود؟ از کجا خریدی؟"

آدرس روزنامه فروشی را میدهم و میگویم :"اگر میدانستم خاطرخواه دارد ، بیشتر میخریدم ."

میگوید :"چرا زودتر نشان ندادی؟"

مجله را پس میگیرم و می گویم:"زود بروید بخرید ، تمام میشود."

می گوید :" حتما میخرم."

نمیدانم مادربزرگ جوان نما میداند"نقد سینما" یعنی چه؟

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی